نوشتن یا ننوشتن؟ مسئله این است! شاید هم این نیست!
یادمه چند سال پیش اعتیاد خاصی به مقاله نوشتن و ابراز نظر شخصی(چه درست چه غلط!) در مورد همه چی داشتم و فقط کافی بود روی یک مسئله یا موضوع تمرکز کنم و همین کافی بود تا احساساتم هم به کار بیفته و سیل کلمات در مغزم جاری بشه که نتیجه اش میشد نوشته ای بی در و پیکر که سراسر بود از افکار و عقایدشخصی و در مواردی کلی و متاسفانه و متاسفانه نمیدونم چرا در هر موضوعی که فکر میکردم ابتدا روی نکات منفی متمرکز میشدم! نکاتی که از نظرم ایراد دار بودند و به طور کلی میشه گفت قبل از هر چیزی نیمه خالی لیوان رو میدیدم و این منو از دیدن زیبایی ها و فواید نیمه پر لیوان محروم می ساخت و حتی در صورت دیدن نیمه پر لیوان دیگر جذابیتی برایم نمی داشت چرا که عینک بد بینی در مقابل چشمانم بود.
نمیدونم چرا اکثر با دید انتقادی به مسائل نگاه میکردم و به قول یکی از دوستان حتی به رنگ آبی آسمون هم بد بین بودم و با این تفکر که جوان باید آرمانگرا باشد انتقاداتم رو شدت می بخشیدم و این مسئله سوای تاثیرات و آثار منفی محیطی که برام داشت باعث آزار جسم و روح خودم می شد و جز این هیچ تاثیری بر هیچ چیزی نداشت.
اما حال سعی میکنم عینک بد بینی رو از چشمام بردارم و به اطرافم آنگونه که هست بنگرم نه آنگونه که من می خواهم باشد و از داشته های دور برم به قدر کفایت استفاده ببرم و این باعث شده تا از زندگی لذت ببرم اما یه مشکلی که هست اینه که دیگه مثل سابق دستم به قلم نمیره و نوشتن برام سخت شده. گاها افکاری به ذهنم میاد و با خودم تحلیل میکنم و دلم می خواد یه جایی بنویسمشون اما چند لحظه بعد منصرف میشم و همه چی به فراموشی میره اما در کل نوشتن خوبه اما به نظرم خوبتر از اون اینه که اون چیزی رو بنویسی که حداقل به یه دردی بخوره و ارزش نوشتن رو داشته باشه و این امر باعث شده حتی تو این وبلاگ که یه عالمه جا برا نوشتن داره بارها چیزایی رو بنویسم و قبل انتشار پاکشون کنم! نمیدونم چرا بعد اینکه مطالبی رو که تو ذهنم هست رو می نویسم و به قول معروف حرف دلمو به صورت نوشته خالی میکنم یه حسی بهم میگه خوب حالا میتونی هرچی رو که نوشتی پاک کنی و نیاز نیست با این مزخرفات یه گوشه ای از اینترنت رو اشغال کنی!!
اما اینبار این نوشته رو پاک نمیکنم تا بشه هر آنچه که باید بشود