خوب به یاد دارم که 5 سال پیش روزهای خوب من در اینترنت گردی و راه اندازی وب سایت و انتشار مطالب گوناگون بود به طوری که بعضی دغدغه هایی که داشتم لحظه ای راحتم نمی گذاشت و مدام مرا وادار به نوشتن مطالب گوناگون میکرد بطوری که فقط کافی بود جمله ای را شروع کنم و پشت سر آن سیل جملات متنی درخور را برایم تحویل میداد.
نوشتن (از ته دل نوشتن) برایم خیلی آسان بود و لذت بخش اما بعد از دو سه سال اتفاقاتی افتاد که بکل همه چیزهایی که داشتم رها کردم و در این وبلاگ مسکوت خزیدم اما هروز پس از روز بعد حس میکردم که دیگر چیزی برای نوشتن ندارم، کلمات و جملات بیرحمانه حس غریبانه ای با من پیدا کرده بودند که دیگر هیچ اشتیاقی به نوشتن نداشته و ندارم.
امروز پس از مدت ها با این مطلب خواستم تکانی به ذهن پوسیده ام بدهم تا شاید دوباره بتوانم به علایقم برگردم اما حیف که عمیقا در روزمرگی و روزهای تکراری از پس هم گیر کرده ام. روزهایی سرشار از حس عادی بودن بی ثمر!!
روزهایی که در آن جرات انتشار چرت ترین نوشته هایت را نداری و شاید بهتر بگویم اصلا اراده ای برای آن نداری!!!
باشد که روزی برسد که بتوانم برای خودم، خدایم و مردم سرزمینم مفید باشم