کیملیک - Kimlik

منیم کیملیگیم بو دونیادا

کیملیک - Kimlik

منیم کیملیگیم بو دونیادا

کیملیک - Kimlik

علی نقی وند
کارشناس مدیریت بازرگانی از دانشگاه ارومیه
کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی گرایش تجارت الکترونیک از دانشگاه تبریز
وبلاگ پیش رو شامل مطالب و گردآوری های اینجانب و نیز علایق مدیریتی، شیوه های نوین تجارت، امور بازرگانی، بانکداری و سرمایه گذاری می باشد.

وبلاگی که مشاهده می فرمایید وبلاگیست شخصی که در آن نویسنده به بیان دیدگاه های شخصی ، آموخته ها، دانسته ها و علاقه مندی های خود می پردازد . امید است مورد پسند واقع گردد.

مکاتبه با بنده:
nagivand[at]live.com

***********
آدام گئدر آد قالار
یاخچی پیسدن آغیززدا بیر داد قالار

*استیون جابز در سخنرانی دانشگاه استنفورد

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۶ ب.ظ

من خوشحالم که چیزایی رو که دوسشون داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم شرکت اپل رو توگاراژ خونه‌ی پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم. ما خیلی سخت کار کردیم و ظرف ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاری که حدود چهار هزار نفر کارمند داشت. ما جالب‌ترین مخلوق خودمون رو به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از دراومدن مکینتاش وقتی که من فقط سی‌ساله بودم، هیأت مدیره‌ی اپل منو از شرکت اخراج کرد.

http://1pezeshk.com/uploader/savefiles/steve-jobs.jpg


چه جوری یک نفر می‌تونه از شرکتی که خودش تأسیس کرده اخراج بشه؟ خیلی ساده... شرکت رشد کرده بود و ما یک نفری رو که فکر می‌کردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شرکت داره استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت تا این‌که بعد از یکی دو سال من در مورد استراتژی آینده‌ی شرکت با اون اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از اون حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم. احساس می‌کردم که کل دستاورد زندگیم رو از دست دادم. حدود چند ماهی نمی‌دونستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگه جام در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی تو وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوسش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من اون موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقای زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. اون دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق‌العاده آشنا شدم که بعداً با اون ازدواج کردم.
پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن تو دنیا ست. تو یک سیر خارق‌العاده‌ی اتفاقات، شرکت اپل نکست رو خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژی ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی رو شروع کردیم. اگه من از اپل اخراج نمی‌شدم شاید هیچ کدوم از این اتفاقات نمی‌افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض می‌دند ولی مریض واقعاً به اون احتیاج داره. بعضی وقتا زندگی مثل سنگ توی سر شما می‌‌کوبه ولی شما ایمانتونو از دست ندید. من مطمئنم تنها چیزی که باعث شد من در زندگیم همیشه در حرکت باشم این بود که من کاری رو انجام می‌دادم که واقعاً دوسش داشتم.

داستان سوم من در مورد مرگه...

هفده ساله بودم که یک جایی خوندم هر روز جوری زندگی کنید که انگار اون روز آخرین روز زندگیتونه... از کجا معلوم، شاید یک روز این اتفاق بیفته. این جمله روی من تأثیر خودشو گذاشت و از اون موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توی آینه نگاه می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگیم باشه بازم کارایی رو که امروز باید انجام بدم، انجام می‌دم یا نه؟

هر موقع جواب این سؤال نه باشه من می‌فهمم تو زندگیم به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این‌که بالآخره یک روزی من می‌میرم به یک ابزار مهم برای من تبدیل شده بود که کمک می‌کرد خیلی از تصمیمای زندگیمو بگیرم چون تموم توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.

حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود که منو معاینه کردند و یک تومور توی لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی‌دونستم لوزالمعده چی هست و کجای آدمه ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمانه و من بیشتر از سه ماه زنده نمی‌مونم. دکترا به من توصیه کردن به خونه برم و اوضاع رو، رو به راه کنم. منظورشون این بود که برای مردن آماده بشم و مثلاً چیزهایی که قرار بود ده سال بعد به بچه‌هام بگم، در مدت سه ماه به اونا یادآوری کنم. این به این معنی بود که باید برای خداحافظی حاضر بشم. من با اون تشخیص تموم روز دست و پنجه نرم کردم و سر شب روی من آزمایش اپتیک انجام دادند.

اونا یک آندوسکوپ توی حلقم فرو کردند که از معده‌م می‌گذشت و وارد لوزالمعده‌م می‌شد.

همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه رو زیر میکروسکوپ گذاشت بی‌اختیار زد زیر گریه. بعد گفت که سرطان من یکی از کمیاب‌ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمانه. مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگیه. هیچ کس دوست نداره که بمیه حتی اونایی که می‌خوان بمیرند و برن به بهشت. ولی با این وجود مرگ یک واقعیت مشترک تو زندگی همه‌ی ماست.

اصلاً شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشه چون باعث ایجاد تغییر و تحول می‌شه.

مرگ کهنه‌ها رو از میون بر می‌داره و راه رو برای تازه‌ها باز می‌کنه. یادتون باشه که زمان شما محدوده، پس زمانتون رو با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندید. هیچ وقت توی دام غم و غصه نیفتید و هیچ وقت نذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما رو خاموش کنه و از همه مهمتر این‌که شجاعت اینو داشته باشید که از احساس قلبی‌تون و ایمانتون پیروی کنید.

موقعی که من هم‌سن شما بودم یک مجله‌ی خیلی خوندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر می‌شد که یکی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود. این مجله مال دهه‌ی شصت بود، موقعی که هیچ خبری از کامپیوترای ارزون‌قیمت نبود و تموم این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست می‌شد. شاید یک چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این که گوگل وجود داشته باشه. اواسط دهه‌ی هفتاد اونا آخرین شماره کاتالوگ کامل زمین رو منتشر کردند.

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/6/62/Steve_Jobs_(1).JPG/210px-Steve_Jobs_(1).JPG

اون موقع من سن الآن شما رو داشتم که آخرین شماره این مجله در اومد. روی جلدش یک عکس از صبح زود از یک منطقه‌ی روستایی کوهستانی بود. از اون جاهایی که شما ممکنه برای پیاده‌روی کوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر اون عکس نوشته شده بود:

stay hungry stay foolish

(مشتاق بمانید، احمق بمانید)

این پیام خداحافظی اونا بود وقتی که آخرین شماره رو منتشر می‌کردند:

stay hungry stay foolish

این آرزوییه که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما هم براتون آرزو می‌کنم:

stay hungry stay foolish

(مشتاق بمانید، احمق بمانید)

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۲۳

نظرات  (۱)

ممنون از اطلاعاتتون
پاسخ:
خواهش میکنم.

ارسال نظر شما: (leave a comment)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی